مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

7...

٣تا پایین... و... دوتا بالا؟؟...ببخشید مثل اینکه چهارتا بالاست!!! دوتا مرواریدی که خیلی وقته منتظرشون بودم دندونای جلویی از بالا...خوش اومدید صدف دهانت ٧مرواریدی شد و لبخندت زیبا و زیبا و زیباتر از قبل تو بخند... من هم لبحند میزنم و در دلم ارزوهامو مرور میکنم.... مبارکت باشه ماه دلم جانم....مبینم....نفسم باز هم اهواز...  
29 بهمن 1390

نفس...

نفسم میگیرد؛ در هوایی که نفسهای تو نیست... مبین نفسم نه ماه نفست به نفسم بند بود؛ بدنیا امدی حالا نفسم به نفست بند است...تا ابد! ٩ماهه ی کوچکم...مردی شدی و من شاکر ...از بودنت...از نفس کشیدنت...از لبخندت که همه ی دنیای من است! نمیشود...چرا وصف نمیشود احساسم؟! هوای زندگیمان را چه خوب پر از نفسهایت کردی؛ عاشقانه ١٨ماه گذشت... بالندگیت پیاپی جانم... باز هم ارزویی مادرانه ؛ من باشم و تو را مردی نیک ببینم... و هو العلی العظیم...   ٩ماهگیت مبارک نفسم تو برایم مقدسی فرشته ی پاکم   ...
29 بهمن 1390

5..

پنجمین دندان خوش امدی... باز هم از بالا... اذیتی پسرم..حتی وقتی شیر میخوری....فدای ناله هات مدام انگشت کوچولوی اشاره ات رو توی دهانت میکنی...و از هرچیری برای فشار دادن کمک میگیری من فدای انگشتت... بعضی وقتا با تمام وجودم دردت رو حس میکنم... باورت میشه؟؟ انگار دندون من درد میکنه...بهم فشارشون میدم....اما... درد قلبمه... یاد شعر دوران مدرسه افتادم...فکر کنم پروین گفته بود...و اون موقع درکی نداشتم ازش! دردت به جانم مادر...مبینم پنج دندانه ی من دوستت دارم...مبارکت باشد خدایا آسانش کن... ...
15 بهمن 1390

برف می اید...

  برف... برف می اید! چقدر این واژه را دوست دارم در هر فصلی که اسمش می اید اولین چیزی که به ذهنم میرسد پاکی ست... و تو برفی برای من پاک... روحت...نگاهت...لبخندت...اشکهایت همه پاک اند زمستان کودکی ام پر از انتظار برای باریدنش بود... و زندگی من بهاری داشت که گلش چون برف سپید بود و پاک. دانه ی برفم ارزو میکنم سرشتت همچو برف پاک باقی بماند... می بینی چه ارام و بی صدا می اید می بینی برایش فرقی نمی کند کجا می نشیند؛فقط باید سرد باشد  اما سرانجامش در زمین است پسرم...مبینم همه ی اینها نشانه های خوب زیستن است امروز با هم رفتیم کنار پنجره... و چه ارامشی داشتم ؛ تماشای برفه سرد و لم...
11 بهمن 1390

اول تو...

  بند نمی اید دوست داشتنت... مثل انکه شاهرگ احساسم ؛ بریده باشد! دارم با لپ تاپ کار میکنم....دوتا دست کوچولو رو پشتم حس میکنم از کمرم میگیره و بلند میشه و اروم تو دلم میگم یاعلی....برمیگردم و دوتا چشم معصوم میبینم و لبخندی که برای من همه چیز است توی اشپزخونه مشغولم...دوتا دست کوچولو پاهامو میگیره و کم کم بلند میشه و دستاشو محکم تر میکنه...و بالا رو نگاه میکنه...و من از بالا دوتا چشم معصوم و یه لبخند ناز و زیر گردن سفیدت رو میبینم....اخ فدات توی اتاقم دارم به کارام میرسم...یه صدای ناز میاد یه ملودی خاص...برمیگردم و تو چارچوب در یه پسر کوچولوی دوست داشتنی و دوتا چشم معصوم و یه لبخند بی نظیر....و دوباره صدام میکنه م...
11 بهمن 1390

4...

  و صدف دهانت هر روز زیباتر میشود... یک مروارید دیگر؛ این بار از بالا, چه خوشبوست این صدف...اخ که عطر دهانت مستم میکند...از خود بیخود میشوم پر میکنم ریه هایم را و دمی عمیق...........کاش باز دمی نبود... میخواهم بویش را ثبت کنم...کسی میداند کجا؟؟! کاش در خاطرم بماند... ٤مرواریدت را دوست دارم...لبخندت زیباتر و زیبانر از پیش شده زیبای من و این بار در خانه ی پدری... عاشقم...بی حد و مرز خدایا به تو میسپارمش ...
8 بهمن 1390

قدم...

ان کس که قلب خاکی اش را سنگفرش قدمهایت میکند... " منم "   مبارکت باشد نمیدانستم اینقدر لذت دارد.... لذته روز تولدت را برایم تداعی کرد... هرقدمی که برمیداشتی با ارامش بود...دستت را از میز جدا نمیکردی و ارام جابجا میکردی فقط به رسیدن به هدف فکر میکردی، افتادن برایت مهم نبود، و بالاخره میز را کامل دور زدی.... با هر قدمت  شکر کردم بزرگم را برای این نعمت.... الحمدلله تو قدم های کوچک برداشتی و من باهر قدم برایت ارزوهای بزرگ کردم و با هرقدمت خودم را محکم تر کردم...برای بزرگ تر شدنت...بالندگی ات پیاپی ماه دلم پسرم ؛ امیدم قدمهایت محکم...راهت درست... ماشاالله .....تو همان کوچک دیروزی... ...
5 بهمن 1390

سه دندانه...

سلام بر سومین دانه ی مروارید خوش امدی ممنون ارام امدی نکند عزیزتر از جانم را اذیت کنی تو هم کنار دومرواید دیگر جایت را باز کردی و پسرم سه دندانه شد... سه دندون من دوستت دارم تا همیشه دایی کوچولو مژده اشو داد....  
4 بهمن 1390

برگشتیم...

سفراین بارمان هم عالی بود و عالی تر از همیشه... پر بود از لحظه های بیاد ماندنی....وتکرار نشدنی پر بود از دعاهای ناب برای اینده ... پسر جنوبی من تقدیر را میبینی؟! ما کجا و جنوب همیشه خونگرم کجا... تو... هدیه ی ان دیاری... و چه زیبا تقدیری دیگر ...این بار برای....؛ اب و هوای زادگاهت چه خوب به تو میسازد... شیرینیت دوچندان....نه صدچندان شده و کارهای جدیدت که همه حکایت از مرد شدنت را دارد کوچکم. وباز هم برگشتیم ... برگشتیم تا انتظار دوباره معنا پیدا کند ...و دلتنگی رنگ بگیرد گرچه دلم از همان لحظه که هواپیما اوج گرفت تنگ شد... تنگ مهربانی های مهربانانم....تنگ با هم بودنمان....تنگ شریک بودن در لذت از تو ب...
4 بهمن 1390
1